سوختیم از هق هقت از گریه هایت سوختیم
دور از دیدار امّا در هوایت سوختیم
باز با چشمانِ خود گشتیم دنبالِ شما
باز گم کردیم عطرِ ردِّ پایت سوختیم
ابنِ طاووس از مناجاتِ تو در سرداب گفت
رو زدن هایت شنیدیم از دعایت سوختیم
می چکد از دستمالِ گریه ات خون آبه تا
مادرت از هوش رفت از های هایت سوختیم
چَشم زخم و چهره سرخ و جامه هایت خاکیند
یک دهه شرمنده از حالِ عزایت سوختیم
کربلا یک روز ما را قسمتِ خود می کند
کربلا دیدی که از طفلی به پایت سوختیم
دست هامان را گرفته دست های یک یتیم
باز هم با روضه های مجتبایت سوختیم
***حسن لطفی***